۱. مهدی (۷ساله) می گوید خاله شارمین من که دیگه تو اتاقت نمیام. از بس به هم ریخته است!»

انگار نه انگار که همیشه از در بیرونش می کنم از پنجره می آید! تازه تنها به هم ریختگی اتاقم مربوط می شود به میزی که پر است از برگه های امتحانی پایان ترم دانشجوهایم. 

ده دقیقه از این حرف نگذشته که مهدی توی اتاقم است!

پس چی شد اومدی؟!» 

خودم برات مرتب می کنم!» 

ایستاده کنار میز و برگه ها را یکی یکی روی هم می گذارد. 

عزیزم حالا نمی خواد این قدر هم دقیق مرتب کنی.» 

آخه من به دستمزدم فکر می کنم»!!!!

با دهان باز می گویم: دستمزد؟!!! من فکر کردم به خاطر این که دوستم داری میزم را مرتب می کنی.» 

کمی فکر می کند و بعد با لبخند ملیح می گوید: آره خاله. دستمزد نمی خوام!!!»

 

۲. سارا (۷ ساله) با صدایی که انگار دارد درد می کشد، می گوید: "خاله انگشتمو ببین. زخم بود آبمیوه رویش ریخت. می سوزه." دستش را می گیرم و انگشتش را می بوسم. می گوید: "خاله اینجای انگشتم بود." و با دقت فراوان جایی در نوک انگشت کوچکش را نشان می دهد و اصرار دارد من دقیقا همان جا را ببوسم! وقتی دقیقا روی زخمش را می بوسم شاد و خندان می رود دنبال بازی اش! من از بوسیدن محل زخم یا درد بچه ها برای شیره سرشان مالیدن استفاده می کردم ولی انگار راستی راستی دوای دردشان است

 

۳. مامان نرجس بعد از کلی گفت و گو در مورد رواج فساد و فحشا در جامعه، به این نتیجه می رسد که اصلا باید دخترش را د ر همین سن نوجوانی شوهر بدهد و این را با حالتی بین شوخی و جدی جلوی خود نرجس (۱۳ ساله) به زبان می آورد. نرجس هم که بسیار طناز و واجد هوش کلامی بالا است شروع به چیدن سناریویی می کند که در آن با عشقش آشنا می شود و با خنده و شوخی می گوید فقط در صورتی که این طوری بشود من حاضرم ازدواج کنم! دهانمان باز می ماند. نه به خاطر حاضرجوابی نرجس یا قدرت تخیلش در چیدمان فوری یک سناریوی نسبتا عشقولانه یا هر چیز دیگری که شما فکرش بکنید! بلکه فقط و فقط به این دلیل که چیزی به شدت شبیه سناریوی نرجس حدود ۸_۹ سال پیش برای من اتفاق افتاده بود و تازه در حالی که آن سناریو در حال اتفاق افتادن بود که خود نرجس هم (که یک فینقیلی ۳_۴ ساله بود) حضور داشت! البته که آن موقع من به هیچ وجه اجازه ندادم نرجس بویی از ماجرا ببرد و خودش هم کم سن تر از آن بود که سر و گوشش بجنبد و متوجه چیزی شود و آن قضیه هم خیلی زود منتفی شد و دیگر هیچ کس هیچ حرفی از آن نزد که مثلا فرض کنیم شاید نرجس از زبان کسی شنیده باشد! به خاطر همین، همه ما در کَفَش مانده بودیم که چه طور حالا نرجس داشت عین همان سناریو را تحویلمان می داد؟


 ۴. داریم در مورد شباهتهای قیافه هایمان حرف می زنیم. مهدی را یواشکی می کشم کنار و می گویم: "به نظر تو کدوم خاله از همه قشنگتره؟" فکری می کند و می گوید: "خاله شیرین." با ذوق از این همه صداقتش، محکم بغلش می کنم و می بوسمش. همه می دانند مهدی هیچ خاله ای را اندازه خاله شارمین دوست ندارد. اما حتی در شرایطی که خاله شیرین و بقیه نمی شنوند و مهدی می تواند با پاچه خواری خودش را برای خاله شارمین لوس کند راستش را می گوید. خاله شیرین از آن خاله های قرتی است که هر روز رنگ موها و مدل موها و ابروهایش عوض می شود و لباسهای رنگارنگ جدید و جالب می پوشد و ماسک صورت و حجم دهنده مژه و فرم دهنده گونه و. استفاده می کند و خلاصه حسابی سوسول بازی در می آورد و طبیعی است که مهدی او را خوشگل ترین خاله بداند. حالا بماند که در حالی که ما همه داریم برای صداقتش ذوق می کنیم برگشته به من اشاره می کند و می گوید: "ولی باهوش ترین خاله م اینه!"


۵. قبل از تولد سارا، بهش گفتم برای خرید هدیه دو نفری می رویم بیرون. کلی ذوق کرد. اول رفتیم یک مغازه جینگیلیجات، بعد از کلی کلاس گذاشتن که دنبال یک تل فلان مدلی هستم و. یک کش مو با پاپیون صورتی انتخاب کرد. بعد رفتیم لوازم التحریرفروشی و یک سری چیزهای فانتزی به انتخاب خودش برایش خریدم (جدا از خریدی که مامان و بابایش برای مدرسه انجام داده بودند). خریدمان هم به این صورت بود که از هر چیز، چند نوع، صرفه نظر از قیمت، می گذاشتم جلویش تا انتخاب کند و همه چیزهایی را که خریدیم انتخاب کامل خودش بود و همه را خیلی دوست داشت. آن وقت روز تولدش، بعد از باز کردن هدیه ها و سایر مراسمات تولد، در حالی که جعبه مدادرنگی که برایش خریده بودم را باز می کرد، شنیدم که گفت: "بذار ببینم از این مدادرنگی بیخودیا نباشه!" 
من
مدادرنگیا
بیخودیا☹
سارا


۶. خاله شارمین: اون چیه که هر کار ما میکنیم اونم رو به رومون انجامش میده؟ 
(جواب مورد نظر:آینه)
جواب سارا: دایی مصی! (حواسش به این است که دایی سر به سرش می گذارد.)

۷. نرجس: میخوام موهامو کوتاه کنم
مهدی (ضمن سر تکان دادن به نشانه تاسف): ولی فکر کنم بهتر باشه زبونتو کوتا کنی


پست موقت: سوال اینستایی

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

نامه ای به گذشته (یک نامه خیییییلی طولانی!)

نرجس ,هم ,گوید ,مهدی ,یک ,کند ,می گوید ,می کند ,کند و ,را می ,و می

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش فتوشاپ فروشگاه لوازم خانگی پیرهادی بیلبردستان ایران سانگ یادبود مجازی و ختم آنلاین رفتگان خرید اینترنتی خرما مهندس مرتضی پاک نیت دانلود فیلم | دانلود فیلم ایرانی - سایت آپ تی وی پاورپوینت درس سوم زبان دهم ☆Jewel Land☆